
«فلسفه حکمتِ عشق است در خدمت عشق»
لویناس
فلسفه را از دیرباز دوست داشتن دانش یا همان عشق به دانایی گفتهاند، اما آنچه عملاً در پیکرهی فلسفه در شکل تاریخی و رسمیش مییابیم بیشتر انحلال اولی (عشق) در دومی (دانایی) است؛ وانگهی، جهتگیری کلی در تاریخ فلسفه گویی همین حرکت به سوی دانایی (و در قرنهای اخیر علم) بوده است. شاید یکی از معنادارترین نمونههای این امر را بتوان در اندیشهی هگل ملاحظه کرد، جایی که قرار است فلسفه به مقام دانش برسد، یعنی جایی که فیلوسوفیا (دوست داشتن دانش) قرار است به سوفیا (دانش) بدل شود یعنی به دانش و نه صرفِ دوست داشتنِ آن، چنین چیزی مسئلهی کانونی و خط راهنمای هگل است. از این منظر عنوان فرعی کتاب پدیدارشناسی روح هگل (System der Wissenschaft نظامِ دانش) بسیار گویاست. البته تلقی هگل از دانش در اینجا نه علم دقیقه است و نه بحث درباب مبانیِ فهم علمِ دقیقه. علم در کتاب پدیدارشناسی هگل فلسفهای است که دیگر دوست داشتنِ دانایی (philosophia)نیست، بلکه خودِ دانایی است. هگل در سرانجامِ کتاب پدیدار شناسی روح مدعی است که چنین علمی همان علمِ مطلقی است که در پایانِ پدیدارشناسی به مثابه فرآیند ظاهر میشود. چنین علمی برای هگل به معنای آغاز دورهای جدید است.